غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

می اندیشم که شاید...

باید بگم که انقد ننوشتم که نوشتن یادم رفته. در وصف خودم باید عرض کنم خدمتتون که اسباب کشی دارم. میگم "دارم" چون خودمم و خودم و دلیلش چیزی نیست جز نفهمی و عن بودن عنصری به اسم ارتش و البته شانس. 2 عنصر عن به اسم ارتش و شانس باعث شدن که ما دست تنها اسباب کشی کنم(!). خب پسر خاله ام هم هست هر از گاهی ولی خب باید برادرت نباشه تا بفهمی پسر خاله، برادر نمیشه. اینها به کنار. یکی از طرح ها رو باید تا قبل از دوشمبه یه دفاع بریم جلو مگرنه میره روو هوا. به همین سادگی. موقع دفاع هم عروسی من تازه شروع میشه. باز هم دست تنهام. یه کار مسخره به اسم تقسیم کار انجام میدم که فقط یه کاریکاتوره. بیشتر ِ کار و البته همه استرسش ماله منه. واسه دفاع هم من باید برم جلسه جلو دو تا داور بیشعور. بعد از گذشت 4 ماه از طرح هم، یکی از داورا عوض شد. عوض شدن داور بده. چراش رو حال ندارم توضیح بدم. ولی بده. به پایان نامه ام هم دست نزدم. خیر سرم میخواستم تا بهمن دفاع کنم. این خونه ای هم که میخوایم بریم کامل تخلیه نشده و ما به مدت حداقل 1 هفته باید سرگردون باشیم و خونه خاله زیست کنیم.

همینطور که به تلویزیون نگاه میکنم و فک میکنم مامانم میگه چرا انقد توو فکری؟ بعله. من توو فکرم. توو فکر اینکه داداشم نیست و ارتش خر است و باید دست تنها اسباب کشی کنم و 1 هفته علاف هستیم و من باید هفته بعد برم واسه دفاع و هنوز گزارش بسته نشده و طبیعتا بستنش با منه و اینکه دست به پایان نامه نزدم هنوز. همه اینها من را به فکر میبرد.

این مدت زیاد فکر میکنم. به چیزهای خنده دار، لبخند میزنم و سریع لبخند رو جمع میکنم. اخم هام هم توو هَم ِ ! احساس بدی به زندگی دارم. این احساس موقعی بدتر میشه که اطرافیانت در شرایط فشار خویشتن دار نیستند. یعنی غر میزنن. موقع اسباب کشی مامان به بابا غر میزنه و طبیعتا بابا هم به مامان و من فقط تحمل میکنم. غیر از تحمل چیز دیگه ای نمیتونم بکنم!


حتی الان هم حوصله ندارم یه کم نمک به این متن بپاشم. همینطوری بخونید بره.

نظرات 19 + ارسال نظر
دختری از هیچ جا پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 23:15

باز خوبه تحمل داری که بکنی. ما که همون تحملشم نداریم!
والا.

اونم باید دید که تا کجا میشه تحمل کرد!

دختری از هیچ جا پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 23:20

اومدم دیگه. خبری نیست. فمیدم گودرو. رفتم تو پلاس پلاس شدم. نیستی اونجا؟

حس پلاس رو ندارم. حالا شاید اومدم بعدا ولی فعلا حوصله ش رو ندارم

2rnaa پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 23:36

ای بابا... درست میشه استاد... غمت نباشه... همیشه این جور مواقع منتظر یه اتفاق خوب غیر منتظره باش... دیر یا زود میرسه و کلی حال میکنی باش و البته همه چی یادت میره از فرط خوشحالی.
اگه خدایی هست، پس به همون توکل کن... درست میشه... مثه اون شب خوب باش، مثبت باش...

مرسی خاله.
همیشه انرژی میدی. توکل میکنم

[ بدون نام ] جمعه 20 آبان 1390 ساعت 11:33

از دست ما که جز دعا کاری بر نمیاد نه ؟
راستی آرش به بابا مامانت و رفتار های زنو شوهریشون منظورم اون ریکشن هاست توجه نکن ... همه جاییه و طبیعی .. کلا طبعیت همسر داری فک کنم این جوری .. البته برای خودم که این مساله کلا لاین حله ولی خب دیگه دارم سعی می کنم به خودم بفهمونم که کلا زندگی انگار ریتمشه این جوری بودنو شدنو کردنو .. نمی دونم
آرش بیا فک نکن نه به همشا چون نمیشه خواه ناخواه و ضمییر ناخودآگاه نمی ذاره
ولی مثلا می تونی به رفتار های پدر مادرت و ریکشن های طبیعیشون که از نظرت غیر طبیعن توجه نکن .. کلا وقتی دارن عکس العمل نشون می دن بپر وسط رفتارشون و لبخند بزن و بگو خو حالا ..کافیه خو ....این جوری تقریبا یا اینکه از اون منطقه جا خالی بده و برو تو یه محیط دیگه ..این از این
نظامم که صاحب نداره .داداشتم میاد بی خیال بابا ... میاد ان شاالله ...درست میشه ..حتما یه حکمتی توش هست
بابا سختی ها بهت هجوم آوردن .. احتمالا زندگی لطف کرده و می خواد محکت بزنه .. پس جلوش کم نیار خب !
نوشتن هم بهت احتمالا کمک می کنه .. بریز بیرون ما می خونیمت و نصفه غمتم ما می خوریم .. تنها کاری که می تونیم بکنیم همینه علی ای الحال
هم دردی و دعا
یه خورده صبر کن همه چی می افته رو غلتک ...
واست دعا می کنم شاید پیش خدا یه ارجو قربی داشتیم .. یه راه گشایی کرد واست ..
بعدشم با زمان پیش برو مثلا همون در جهت باد رفتن .. و اینکه بذار همون روال عادیشو طی کنه .. اینا همون حرفایین که خودت یه موقع هایی می زدی
و این که تو جهت معکوس نرو چون اذیت می شی ..
نفس عمیق هم یادت نره
حرف زیاد زدم عذر .. چیکا کنیم دیگه کلا دارم درکت می کنم

طبیعی هست رفتارشون ولی من میگم خویشتن دار نیستند.
نمیدونم والا.
ممنون که هم دردی میکنی و اصولا محتاجیم به دعا.

[ بدون نام ] جمعه 20 آبان 1390 ساعت 11:54

راستی این عکسه چه جالب بود خداییش خیلی ..
اگه توش لامپ نبود یه جور قشنگ بود .حالا هم که توش لامپه یه جورشه
با این لامپ کم مصرف منو یاده این احمـــــــ..دی نــــــ..ژاد بی خرد انداختی ..
خدا بگم چیکارش نکنه

اتفاقا با لامپ بودن نکته شه. عنوان عکس رو بخون.
احمدی نجات؟؟؟؟ :)))

[ بدون نام ] جمعه 20 آبان 1390 ساعت 13:50

آرش من هر چی گشتم عنوان عکس ندیدم .. حالا کجاس نمی دونم
دی :
:))

please! don't give up

این رو تووش پیدا کن

[ بدون نام ] جمعه 20 آبان 1390 ساعت 15:57

آرش از سمت من چیزی پیدا نمیه .. احمدی نجاتو می گم
بی خیال سعی نکن ..
آرش به جان خودم زنگ زدم بچه های بالا الانه که رفیقتو با اردنگی از سر جلسه ی آزمون بندازن بیرون
ازما گفتن بود ..
ببین کی گفتماااااااااااااا
آرش اسباب کشی در چه حاله .. من بیام کمک
آدرس می خوای آدرس بده من دورورتون آشن زیاد دارم بیان کمک

فردا (شمبه) اسباب کشیه.
دستت درد نکنه.
شما که آشنا همه جا داری! با بچه های بالا می پری

پفک نمکی مینو شنبه 21 آبان 1390 ساعت 13:26 http://www.samaneee.persianblog.ir

این شعرو خیلی شنیدیم و بازم همیشه حال منو خیلی خوب میکنه:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدائی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود...
من تا یه ماه پیش تو وضعیت تو بودم،،،آشفته و در به داغون ولی الان نگاه میکنم میبینم چقد الان راحت شدم از همه چی،،،این وضعیتم تموم میشه،مثل بقیه ی چیزا...

مرسی.

امیدوارم فقط سریع این شرایط تموم شه

فری شنبه 21 آبان 1390 ساعت 19:40

اولا شوما خودت سنگ نمکی، نیاز به نمک پاشی نیست
دوما وقتی رفتی خارج، به همه اینا می خندی (اینو گفتم که شاد شی خفن)
سوما تو چرا اینقدر مظلومی؟!!! (در رابطه با برعهده گرفتن همه کارها در کار گروهی! و کلا در زندگی)

اولا ممنون
دوما شاد شدم
سوما دیگه دست روزگاره دیگه... این مدلیم ، البته فعلا!

تو شنبه 21 آبان 1390 ساعت 23:19 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

من اگه جای تو بودم یه هفته میرفتم یه جایی که هیچ کس نباشه بعد یه هفته بر میگشتم...
حتی اگه همه فک کنن نامردیه...

مساله اینجاس که بعد یه هفته شرایط همینطور میمونه!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 09:20

خسته نباشی آرش جان ..عذر که نتونستم بیام کمک
خودم خیلی کار داشتم
آرش شاگرداتو می بردی اسباب کشی یکی دو نمره هم بهشون آخر ترم می دادی ..ازت کم می اومد
شدیدا آرزوی خدا قوت دارم واست
دی :

یکی دو نمره؟؟؟ چه خبره؟ بیس پنج صدم بسشونه!!! :دی

ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 15:33

سلام
چاکریم
عیدت مبارک آرش خان
این توئیتای اسباب کشیتو می خونم دلم برات کباب میشه ...دی :
یا مولا علی

سلام

قربان شما.
عید شما هم مبارک.ممنونم

الهام رئیسی پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 00:23

نمک بزنی روی این زخم نوشته کلمات که دردشان می آید خودت هم بهم می ریزی

آره. اینم هست

فری پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 12:59 http://fffery.blogsky.com/

سرضد از افغ محر خواوران
فروق دیده هغ باوران
دی دیم دی دیم
بحمن فر ایمان ماصت
اس ام است ای ...

دیدم مطلب نمی نویسی حوصلم سر رفت، گفتم یه چی من بنویسم!

=)))))))))
خیلی باحال بود

یه ضعیفه پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 21:19

آرش جان نیستی ها ..
خوبی که ؟
جابه جا شدین بالاخره ..به خیرو خوشی
شیرینی تر یادت نره پسر
اگر آخرش تو به ما شیرینی دادی ..
بچه کجایی انقد خسیسی پسر :)

خوبم.
کامل نرفتیم. وسایل رو بردیم خودمون نرفتیم هنوز.
فعلا آلاخون والاخون (!) شدیم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 21:52

خب حالا ..غمت نباشه :)
می رین
بابا از وجود مهربون مرسوم خاله ها کمال استفاده رو ببر ..تا وقتش بشه برین خونتون
باشه !
فعلا :)

ممنونم ساره جان

یه ضعیفه چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 20:55

کجایی شما ..خوبی ؟
اوضاع بر وفق مراد هس انشاالله
به خونه ی نو قدم رنجه کردین ..مبارکا باشه
خیر ببینین ان شالله ..تندرستی

مرسی ساره جان. هستم. آره اومدیم خونه جدید.
فعلا نت درست حسابی ندارم. الانم با دایال آپ اومدم.
خیلی لطف داری. ایشالله همیشه سالم و شاد باشی.

[ بدون نام ] شنبه 5 آذر 1390 ساعت 14:43

وقت کردین یه خبر از خودتون بدید ..
خوبین شما ؟
چرا نیستید ؟

زنده ام! ;)
ولی هم نت ندارم هم خسته از کار و فلان و اسباب کشی.
قربون شما

taieb یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 20:27 http://be-range-seda.persianblog.ir

سلام. ی موقع هایی میام غر و لندهاتونو میخونم.باحال مینویسید.

سلام. ممنون. لطف میکنید.
خوشحال میشم بازم بیاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد