-
پایان یک وبلاگ
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 12:32
-
نقطه سر خط
شنبه 16 اردیبهشت 1391 18:06
نمیدونم دقیقا چی بگم؟ از بد و بیراه گفتن خوشم نمیاد. نمیدونم دقیقا به باعث و بانی کسی که این مسخره بازی ها رو در اورد چی بگم! بله! دارم از مسخره بازی صحبت میکنم. کسایی که حتی ارزش بدو بیراه گفتن هم ندارن. من دوست دارم اینجا بنویسم ولی دیگه نمینویسم. من دوست نداشتم فتوبلاگم رو پاک کنم ولی کردم. من دوست نداشتم...
-
بی لیاقت!
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 17:39
این وبلاگ تا مدتی نه چندان دور، به دلیل آنچه «ورود نا اهلان و بی ادبان» نام دارد، تعطیل خواهد شد. آدرس جدید فقط به اهلان داده میشود. پ.ن.: بعد از تعطیل شدن اینجا، دوستان «اهل» لطفا پیام خصوصی بدن تا آدرس جدید رو براشون بفرستم. مخاطب خاص: 1. حتی لیاقت خوندن نوشته هام رو هم نداشتی. 2. ایگنور شدی. 3. آدرس فتوبلاگ هم عوض...
-
وطن چیست؟ دو نمره
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 14:20
طاقتم کم شده. صبرم کمتر شده. البته نه در مورد همه پدیده ها. در مورد پدیده های بد! دیگه تصویر یه مشت عوضی رو نمیتونم توو تلویزیون تحمل کنم. مملکتی که من دوسش داشتم (و دارم همچنان احتمالا) برام تبدیل به عذاب شده. من عن خاصی نیستم ولی از مردم ایران به جد بدم میاد. از فرهنگ کشورمون عقم میگیره. میخوام رووش بالا بیارم. چند...
-
بگذار بال بزند...
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 16:00
یه نظریه تووی علوم اجتماعی هست که طبق معمول به علوم دیگه از جمله مدیریت و روانشناسی و علوم سیـ/اسی و ... سرایت پیدا کرده، به اسم نظریه آشوب یا همون نظم در بی نظمی. یه مثال معروفی برای توضیح این نظریه هست که میگه «بال زدن پروانه در آمستردام باعث به وجود آمدن طوفانی بزرگ در توکیو می شود!». حالا اینکه این حرف رو یه...
-
شکرت
پنجشنبه 17 فروردین 1391 00:18
سال جدید کلی برنامه دارم. همین بهم انرژی میده. توو این ماه دفاع میکنم و خلاص.تا الانش که خوب پیش رفته. کلاسام وقتم رو زیاد میگیرن. دوری مسیر کلاس ها هم اذیتم میکنن. بگذریم. سال جدید رو به خیلی خوب شروع کردم. از رقابت کردن، چالش، فشار، همشون خوبن. از همشون خوشم میاد. میدونم که کم نمیارم. غیر از نتیجه پذیرش، باقی...
-
اَنووآل ریپورت
یکشنبه 28 اسفند 1390 15:26
سال 90 هم تموم شد و من باید طبق رسالت خودم براتون از گذر زمان و این جور چیزا بگم و پست آخر سال رو بزارم! سال بدی نبود! همین که میگم سال «بدی نبود» یعنی «بد بود». یعنی so so بود. و سو سو بودن برای من چندان جالب نیست. دستاورد خاصی نداشت متاسفانه. از نظر تحصیلی خب واحدهای درسیم تموم شد و فقط پایان نامه مونده. خدا رو شکر...
-
هوای تازه
جمعه 26 اسفند 1390 01:22
دیگه ایونت ها برام معنی ندارن. یعنی ذوقی ندارم. حسی ندارم. چارشنبه سوری، عید، مراسم ختم، مراسم تولد، عروسی، تبریکات، مهمونی، احتمالا فارغ التحصیلی و دفاع و... هیچ کدوم. هیچی. همشون هر چقدر هم جدید و نو باشن واسم حس روزمرگی دارن. همون حس های قدیمی، لبخندهای تکراری، حس های تکراری. دلم حس تازه میخواد. هوای تازه. یه باد،...
-
چه جوری؟ اینجوری؟
دوشنبه 22 اسفند 1390 19:10
نکن آقا! نکن! نکن خانم! نکن! این جور آرایش نکن. اگه میدونستی «اینجور» آرایش کردن توو اروپا و آمریکا چه معنی ای میده هیچ وقت «اینجور» آرایش نمیکردی. اگه پسری و «اینجور» آرایش میکنی یعنی: «منم بعله! و از تمامی پیشنهادهای شما استقبال میکنم و همه کاری هم بلدم. تازه پوزیشن های سخت هم بلدم، نیگاه.....» اگه دختر باشی و...
-
عامو مش ممد...
پنجشنبه 18 اسفند 1390 00:33
شوهر عمه ام هفته قبل فوت شد. مرد خوبی نبود! مرد عالی ای بود در واقع. یه پیر مرد نود ساله. متولد سال صفر! از موارد عجیبش میشه این رو گفت که از مادر بزرگم (مادر زنش) بزرگتر بود. چیزایی که ازش میدونم اینه که گویا مادرش روسی بوده. و گویا مادرش پزشک بوده. یه روایت دیگه هم هست که میگه معلم بوده مادرش ولی قطع به یقین روس...
-
مدیر اجراییه عنه؟
یکشنبه 30 بهمن 1390 20:31
یادتونه گفته بودم یه جا کار میکنم که میخوام فقط 1 سالش تموم شه که یه گواهی بگیرم واسه پذیرش؟ یادتون نیست؟ پس ریدید با این حافظه تون. اینجا گفته بودم. باید عرض کنم که همش پرید. یعنی اون اول که رفتم، رئیس اونجا استادم بود. بعد استاد عنم (بعله، استاد من یه عن بود)، از هیئت مدیره استعفا داد و یکی دیگه شد رئیس اونجا. من...
-
همینجوری...
جمعه 28 بهمن 1390 21:31
این پست صرفا برای نوشته شدن کلمه " بهمن 1390 " در قسمت سمت چپ بلاگ نوشته شده است و هیچگونه ارزش خاصی اعم از قانونی، غیر قانونی، شرعی و غیر شرعی ندارد... لطفا هر چه سریع تر صحن علنی بلاگ را ترک کنید.
-
خوشم نیمد ولی ربطی هم بهم نداره
چهارشنبه 28 دی 1390 16:38
خب! باز هم سوژه دست بلاگ نویسا داده شده. اینبار گلشیفته. فضای نت طبق تجربه میشه پیشبینی کرد. یه عده خب طبیعتا بای دیفالت فحش میدن که آی بی غیرت و فلان و اینا. یه عده دیگه در مدح و ثنای گلشیفته سخن میگویند (what؟) که خیلی جرات داری و این حرفا. یه عده دیگه هم از داستان های پیش اومده فان میسازن (معمولا تووی توئیتر). یه...
-
بکشید بیرون؛ لدفن
سهشنبه 13 دی 1390 14:05
کلا نمیدونم چرا اینجا اینجوریه؟ ایران رو میگم. همه مدل های علمی رو نقض میکنیم با رفتارهامون. یه نمونه اش همین سلسله نیازهای مازلو. جناب مازلو میگه ما تا نیازهای اولیه مون رفع نشه نمیریم دنبال مثلا خود شکوفایی و فلان. بعد آدم میبینی که دو زار توو جیبش پول نداره میره کتاب میخره یا مثلا میره کنسرت از ما بهترون! نمونه...
-
بیاید یه کم نصیحتتون کنم!
پنجشنبه 1 دی 1390 22:44
واقعا کف کرده بودم. توو ون نشسته بودم توو مسیر مترو به خونه. یه پسر 6-7 ساله با مامانش بغل دستم نشسته بودن. مامانش داشت واسش میگفت که حتما که ایران تونسته هواپیما خیلی پیشرفته آمریکا رو بگیره، خیلی قویه و فلان. همین جمله ها توجه ام رو بهشون جلب کرد. البته اصولا به نوع برخورد بزرگترها با بچه هاشون دقت میکنم (که البته...
-
همش تقصیره نیازمندی های همشهریه
سهشنبه 29 آذر 1390 22:37
باید اعتراف کنم تا مدت ها فکر میکردم «اکازیون» یه محله ی با کلاس توو تهرانه! پ.ن.: دلم توئیتر میخواد!
-
سیگار واسش ضرر داره خب!
دوشنبه 28 آذر 1390 22:22
میدونم آرزوی قشنگی نیست، ولی یکی از آرزوهام اینه که مثلا یکی از دوستام بره زندان، بعد برم ملاقاتش واسش کمپوت آلبالو ببرم، بعد با یه لبخند مسخره بگم "اومدم ملاقاتت دیگه". بعد هر هر عین احمقا بش بخندم!!!
-
اگر دین ندارید، حرمت نگه دارید
سهشنبه 15 آذر 1390 17:54
ظهر عاشورا بود. رفتم بیرون. برعکس سال های قبل. وارد خیابون اصلی میشم. تراکم جمعیت خیلی زیاده . پیر و جوون و دختر و پسر. برای عکس رفتم. شاید که چند صحنه شکار بشه. رنگ رژ و بوی عطر و برق موو، خود نمایی می کنه. کم کم شک میکنم که عاشوراس ولی به رووی خودم نمیارم. ترجیح میدم صحنه های خوب رو شکار کنم و حواسم به دوربینم باشه....
-
پفففف...
یکشنبه 13 آذر 1390 20:59
اَه که چقد بی فلسفه زندگی میکنن این مردم... پ.ن.: مرخص شد. شکر.
-
شکر
سهشنبه 8 آذر 1390 18:48
یه وقتایی هست که دوست داری با یکی حرف بزنی. کِسلی. باید با یکی حرف بزنی، بخندی، مسخره بازی در بیاری تا آدرنالین لعنتی بره بالا. حالا حتما نباید رفیق فابت باشه. یکی که شاید سالی یه بار هم نمیبینیش. همین کتاب فروشی که ازش کتاب دست دو میخرم. یه صحبت 3 دقیقه ای کلی سر حالم کرد. پایینه لامصب این روزا! آدرنالین پایینه......
-
دعا کنید
دوشنبه 7 آذر 1390 13:22
برای پریسا دعا کنید. فردا (دوشنبه) عمل داره. پریسا قدیمی ترین خواننده اینجاست. پ.ن.1: اسباب کشی کردیم و من نت ندارم. حوصله دایال آپ هم ندارم. زنده ام. پ.ن.2: با تشکر از ساره و بیتای عزیز که احوال پرس من بودن توو این مدت. پ.ن.3: طبیعتا توئیـ..تر یا دایال آپ یه جوکه. فعلا نمیتونم توئیــ./تر بیام. پ.ن.4: دعا کنید...
-
می اندیشم که شاید...
پنجشنبه 19 آبان 1390 23:00
باید بگم که انقد ننوشتم که نوشتن یادم رفته. در وصف خودم باید عرض کنم خدمتتون که اسباب کشی دارم. میگم "دارم" چون خودمم و خودم و دلیلش چیزی نیست جز نفهمی و عن بودن عنصری به اسم ارتش و البته شانس. 2 عنصر عن به اسم ارتش و شانس باعث شدن که ما دست تنها اسباب کشی کنم(!). خب پسر خاله ام هم هست هر از گاهی ولی خب باید...
-
محتوا داره که بخواد عنوان داشته باشه؟
جمعه 6 آبان 1390 19:31
این پست خیلی قبل تر از آنکه نوشته شود، حذف شده بود. پ.ن.: دلخوشی ندارم این روزها (سال ها)...
-
ولی خدایی فقط بچه های معماری !!
جمعه 22 مهر 1390 00:00
بعد اونوقت چرا کسایی که توو رشته خاصی درس میخونن، یه سری خصوصیات مشترک دارن؟ یا یه سری اتفاقات مشترک براشون میفته؟ مثلا بچه های برق اکثرشون هَپَلی ان ! یعنی اصن به سر و وضع خودشون نمیرسن اصولا. و البته عینکی هستن. بچه های مکانیک هم اصولا بالای 90%شون، ترم 5 لیسانس به این نتیجه میرسن که اگه کافی-من میشدن قطعا موفق تر...
-
فتو بلاگ یک جهان سومی
پنجشنبه 14 مهر 1390 19:36
جناب آقای شوفر فرمودند که فتوبلاگ بزنم. خب ایده خوبی بود. اینطوری واسه خودم هم انگیزه بیشتری میشه که واسه عکاسی بیشتر وقت بزارم. اینم فتو بلاگ من . تووی گودر هم میتونید به لیستتون اضافه ش کنید. فید و خوراک و اینجور حرفا داره پایین صفحه. خود آدرس هم مستقیم میتونید بزارید. اگر هم موفق به اضافه کردنش به گودر نشدید به...
-
یه جهان سومی، هیچ وقت عوض نمیشه
یکشنبه 10 مهر 1390 22:02
با 3 هزار میلیارد چه کار میشه کرد؟ خب من اگه 3 هزار میلیارد داشتم اولین کاری که میکردم این بود که میشمردمشون که سرم کلاه نرفته باشه و 3 هزار تاش درست باشه. بعدش طبق لیستی که تهیه کردم باید به سراغ عمه یه سری از آدما برم. بله. من یه لیست بلند بالایی دارم به اسم aunts list که لیست عمه یه سریا تووش نوشته شده! که باید سر...
-
عکس 1
جمعه 8 مهر 1390 14:30
-
ویرچوال فاحشه...
سهشنبه 22 شهریور 1390 21:55
اصولا نمیدونم میخوام چه کار کنم. میخوام بمونم یا برم؟ مغزم واقعا هنگه. البته واسه زندگی که نه. خیال خودم رو از این بابت راحت کردم که همین جا باید بمیرم. وضعیت نکبتی هم دارم. هنوز پایان نامه رو تصویب نکردم، موضوعش رو هنوز مطمئن نیستم. عین فاحشه های خیابونی تووی سایت های دانشگاه های کانادا دارم پرسه میزنم، نگاه میکنم،...
-
عنوان ندارد
جمعه 18 شهریور 1390 12:30
بعضی وقتا آدم به یه سری موقعیت ها میرسه که باید تصمیم بگیره. بین عقل لعنتی و احساس کوفتی. انتخاب با توئه. کلا با اختیار مشکل دارم! کاش کل زندگیمون جبر بود. از نسبی بودن خوشم نمیاد. یا اختیار کامل یا جبر کامل. بگذریم. یه روز میرسه که جمعه س و صدای فرهاد داره با گوشات ور میره. تو داری به منطق فحش میدی. منطق و عقل دقیقا...
-
این روزها
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:00
این مدت شدیدا گرفتارم. این ور کارام رو میگیرم، از اونور میریزه، اونور رو میگیرم یه ور دیگه میپاچه! خلاصه که اوضاعی شده. توو این هاگیر واگیر هم باید پروپوزال پایان نامه بنویسم. اصن پایان نامه خیلی بده. یه چیزیه توو مایه های مصـــ/باح یــ/زدی یا مثلا همین قذافی خودمون. من دوست ندارم الان کار اجرایی کنم، باید به کی بگم؟...