غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

همش تقصیره نیازمندی های همشهریه

باید اعتراف کنم تا مدت ها فکر میکردم «اکازیون» یه محله ی با کلاس توو تهرانه!


پ.ن.: دلم توئیتر میخواد!

سیگار واسش ضرر داره خب!

میدونم آرزوی قشنگی نیست، ولی یکی از آرزوهام اینه که مثلا یکی از دوستام بره زندان، بعد برم ملاقاتش واسش کمپوت آلبالو ببرم، بعد با یه لبخند مسخره بگم "اومدم ملاقاتت دیگه". بعد هر هر عین احمقا بش بخندم!!!

اگر دین ندارید، حرمت نگه دارید

ظهر عاشورا بود. رفتم بیرون. برعکس سال های قبل.
وارد خیابون اصلی میشم. تراکم جمعیت خیلی زیاده . پیر و جوون و دختر و پسر. برای عکس رفتم. شاید که چند صحنه شکار بشه. رنگ رژ و بوی عطر و برق موو، خود نمایی می کنه. کم کم شک میکنم که عاشوراس ولی به رووی خودم نمیارم. ترجیح میدم صحنه های خوب رو شکار کنم و حواسم به دوربینم باشه.
دو دخترک که حدودا همسن من هستند، جلوی من راه میخرامند. دخترک، وسط جمعیت و شلوغی، بوسه ای بر لب دوست خود میزد. شاید به یاد لبِ تشنه کربلایی ها! اطرافیان محو تماشا و تعجب. و منی که دیگر تعجب نخواهم کرد از این همه عادت. حالم بد میشود. رد میشوم.
پسرک زنجیر زن، با یک زنجیره طلا بر گردن، نمیداند چشمان هیزش چطور سیراب کند. حالم همچنان بدتر میشود.
نیاز به قدرت تصور نیست. به راحتی میتوان تصور کرد که اینجا شوی فشن است. غلظت آرایش دخترک ها رووی اعصابم راه میرود. و چقدر که نمایش اعضا و جوارح مد شده این روزها!
بده بستان شماره و آمار بازی حالم را بیشتر بد میکند.
سردم میشود. برمیگردم خانه.
استراحت میکنم. تلویزیون را روشن میکنم. بـ.ی بــ/ی سی خبر انفجار میدهد. لعنتی کارش همین است. مادر افغان کفش کتونی پسرش در دستش است. گریه میکند. زار میزند و کتونی را میبوست.
خبر بعدی جاری شدن اشک کودکان سوری را نشان میدهد. پدر خود را تازه از دست داده اند.



یاد امام حسین (ع) می افتم.


پ.ن.: اینجا رو از دست ندید.

پفففف...

اَه که چقد بی فلسفه زندگی میکنن این مردم...


پ.ن.: مرخص شد. شکر.

شکر

یه وقتایی هست که دوست داری با یکی حرف بزنی. کِسلی. باید با یکی حرف بزنی، بخندی، مسخره بازی در بیاری تا آدرنالین لعنتی بره بالا. حالا حتما نباید رفیق فابت باشه. یکی که شاید سالی یه بار هم نمیبینیش. همین کتاب فروشی که ازش کتاب دست دو میخرم. یه صحبت 3 دقیقه ای کلی سر حالم کرد.
پایینه لامصب این روزا! آدرنالین پایینه...

پ.ن.: همین الان زنگیدم بیمارستان. عمل خوب بوده و خودش هم خوبه. شکر.

دعا کنید

برای پریسا دعا کنید. فردا (دوشنبه) عمل داره.

پریسا قدیمی ترین خواننده اینجاست.


پ.ن.1: اسباب کشی کردیم و من نت ندارم. حوصله دایال آپ هم ندارم. زنده ام.

پ.ن.2: با تشکر از ساره و بیتای عزیز که احوال پرس من بودن توو این مدت.

پ.ن.3: طبیعتا توئیـ..تر یا دایال آپ یه جوکه. فعلا نمیتونم توئیــ./تر بیام.

پ.ن.4: دعا کنید...